تحقیق در مورد حضرت اسماعيل

تحقیق در مورد حضرت اسماعيل

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ويرايش و آماده پرينت )

تعداد صفحه : 9 صفحه


 قسمتی از متن .doc : 

 

‏داستان حضرت اسماعيل(ع)

پيامبرى اسماعيل

خداوند پيامبرى حضرت اسماعيل(ع) را به صراحت بيان داشته و فرموده است: <وَاذكُرْ فِى الكِتابِ إِسْمعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الوَعْدِ وَكانَ رَسُولاً نَبِيّاً». دعوت حضرت اسماعيل(ع) ميان قبيله‏هاى عربى كه آن حضرت بين آنها مى‏زيسته، صورت گرفته است. زندگى و ولادت اسماعيل(ع) شاهد برخى از حوادث هيجان‏انگيز بوده كه در زير بدان‏ها اشاره مى‏كنيم.

هجرت ابراهيم به مصر

ابراهيم(ع) مدتى در شهر حَرّان اقامت گزيد و در همان شهر با دختر عمه‏اش ساره ازدواج كرد، ولى از آن‏جايى كه مردم آن سامان به جز لوط و عدّه‏اى اندك، دعوت وى را اجابت نكردند، از مردم آن‏جا به ستوه آمد و تصميم گرفت از آن شهر هجرت كند. قرآن كريم به اين ماجرا اشاره مى‏كند: <فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقالَ إِنِّى مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ».

سبب اين هجرت، دشمنى زايد الوصفى بود كه ميان ابراهيم و ايمان‏آورندگان و ميان بت‏پرستانى كه از ايمان به خدا سر برتافتند، به وجود آمد. از اين رو ابراهيم(ع)از آنها بيزارى جسته و روگردان شد.

خداوند در قرآن كريم‏ابراهيم(ع) را براى موضعى كه در قبال قوم خود اتخاذ كرد، مورد ستايش قرار داده و مؤمنان را به پيروى از او تشويق و ترغيب فرموده است:

قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْراهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَءاؤُا مِنْكُمْ وَمِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَبَدا بَيْنَنا وَبَيْنَكُمُ العَداوَةُ وَالبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى‏ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ؛(1)

ابراهيم و كسانى كه بدو گرويدند، بهترين الگوهاى شمايند. آن‏گاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه غير از خدا مى‏پرستيد، بيزارى مى‏جوييم. ما به شما اعتقاد نداريم و تا زمانى كه به خداى يگانه ايمان نياوريد، ميان ما و شما دشمنى و كينه‏توزى وجود خواهد داشت.

ابراهيم(ع) همراه كسانى كه به وى ايمان آورده بودند، رهسپار شام گرديد. به سرزمين شام در آن زمان كنعان مى‏گفتند. وى مدت نه چندان زيادى در آن‏جا اقامت گزيد و پس ازآن‏كه سرزمين شام گرفتار قحطى شديدى شد و مردم آن سامان مورد تهديد گرسنگى قرار گرفتند، و عده زيادى از مردم آن‏جا براى كسب معاش و تهيه غذا و مراتع، شهر را ترك كردند، ابراهيم(ع) نيز آن شهر را به قصد مصر ترك گفت.

تولد حضرت اسماعيل(ع)

ابراهيم(ع) به همراه همسر و كنيز همسر خود، هاجر از مصر به فلسطين بازگشت. ابراهيم(ع) به داشتن فرزند بسيار علاقه‏مند بود و از خدا خواست فرزندى شايسته بدو عنايت كند: <رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصّالِحِينَ».

گويى ساره همسرابراهيم(ع) احساسات آن حضرت را درك كرد و بدو گفت: خداوند مرا ازداشتن فرزند محروم ساخته، به نظر من شما با هاجر كنيزكم ازدواج كن، شايد خداوند از او به تو فرزندى عطا كند. ساره زنى سالخورده و نازا بود كه به فرزنددار شدن او اميدى نبود. از اين رو ابراهيم(ع) با هاجر ازدواج كرد و اسماعيل از او متولد شد. تورات، در سفر پيدايش، اسماعيل را اين گونه وصف كرده است:

<و أمّا إسماعيل فقد سمعتُ قولَكَ فيه و هاء نذا أُباركَه و أَنميه و أَكثرهُ جدّاً جدّاً وَيلِدُ اِثْنَى عَشرَ رئيساً وأجعله أمةً عظيمةً؛(2)

گفته‏ات را در باره اسماعيل شنيدم و من اينك او را بركت داده و به رشد و كمال مى‏رسانم و نسلش را فزونى بخشيده و از او دوازده رئيس به وجود مى‏آيد و او را امتى بزرگ مى‏گردانم.

اين روايت مژده‏اى است به امت حضرت محمد(ص)، زيرا آن حضرت و نيز اعراب حجاز، از نسل اسماعيلند و اين وعده، درنسل حضرت ابراهيم(ع) به دست حضرت محمد(ص) و امت آن حضرت، عملى شده است.

هجرت ابراهيم و اسماعيل به مكه

پس ازآن‏كه ابراهيم(ع)، از هاجر داراى فرزندى به نام اسماعيل شد، هاجر در اثر آن دچار غرور و مباهات شد و همين سبب حسرت و رشك در درون ساره گشت. از اين رو از ابراهيم(ع) خواست تا آنها را از وى دور كند، چه اين‏كه زندگى با هاجر براى او طاقت فرسا بود. ابراهيم(ع) براى فرمانى كه خدا اراده فرموده بود، خواسته ساره را اجابت كرد. خداوند به ابراهيم(ع) وحى كرد تا هاجر و اسماعيل را كه دوران شيرخوارگى را مى‏گذراند به مكه ببرد.

ابراهيم(ع) با رهنمون اراده الهى، كودك و مادر او هاجر را همراه خود برد و پس از طى مسافتى طولانى خداوند بدو فرمان داد تا در بيابانى دور از آبادى، همان‏جا كه بعدها در آن كعبه بنا مى‏گرديد، درنگ كنند.

ابراهيم(ع) هاجر و كودك او را در آن سرزمين بى‏آب و علف فرود آورد و سپس آنها را ترك گفت و بازگشت. هاجر در پى او راه افتاد و بدو گفت: به كجا مى‏روى؟ چرا ما را در اين بيابان وحشتزاى بى‏آب و علف رها مى‏سازى؟ وى چند بار اين مطلب را تكرار كرد تا شايد ابراهيم برگردد، ولى او به راه خود ادامه داد.در اين هنگام بود كه هاجر از او پرسيد: آيا خدا به تو چنين فرمان داده؟ ابراهيم(ع) گفت: آرى. هاجر اظهار داشت: حالا كه اين گونه است خداوند به ما توجه و عنايت خواهد داشت و سپس به مكانى كه ابراهيم، او و كودكش را در آن‏جا قرار داده بود، بازگشت.

ابراهيم(ع) در حالى كه در فراق و جدايى همسر و كودك خود سخت پريشان بود،به راه افتاد، ولى اراده خدا بر اراده او چيره گشته و تسليم پروردگار خويش شد و در حالى كه به نزد پروردگار خود تضرع و زارى مى‏كرد، بازگشت و با اين كلمات كه قرآن آنها را براى ما بيان كرده است، خداى خود را مى‏خواند:

رَبَّنا إِنِّى أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِى بِوادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ المُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ * رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِى وَما نُعْلِنُ وَما يَخْفى‏ عَلىَ اللَّهِ مِنْ شَى‏ءٍ فِى الأَرضِ وَلا فِى السَّماءِ؛(3)

پروردگارا، من برخى از اعضاى خانواده‏ام را در منطقه‏اى بى‏آب و علف نزديك خانه محترم تو سكونت دادم. پروردگارا، اين كار را انجام دادم تا نماز را به‏پا دارند. دل‏هاى مردم را متوجه آنها گردان و بدان‏ها نعمت عنايت كن، شايد سپاسگزار شوند. پروردگارا، تو از آشكار و نهان ما خبر دارى. هيچ چيز در آسمان و زمين بر خداوند نهان نيست.

مفهوم اين آيه اين است كه خدايا، برخى از فرزندان خود را در سرزمين مكه كه منطقه‏اى بى آب و علف بوده و در كنار خانه‏ات كه آن را براى تو بنا خواهم كرد و خانه‏اى كه تعرّض و اهانت به آن را حرام خواهى ساخت، سكونت دادم، خداوندا، من آنها را در اين سرزمين سكنا دادم تا در كنار خانه‏ات نماز را به پا دارند و وظايف عبادت و بندگى را تنها براى تو به‏جا آورند، بارخدايا، دل‏هاى مردم را متوجه آنها نما و بر آنان نظر لطف و رحمت داشته باش، و در اين مكان دور دست آنها را ازانواع نعمت‏ها بهره‏مند گردان تا نعمت‏هايت را سپاس گويند. پروردگارا، تو بر نهان و آشكار ما آگاهى و از حزن و اندوهى كه در فراق زن و فرزندم دارم با خبرى، هيچ چيز بر تو پوشيده نيست، هر چند كوچك و بى‏مقدار و يا در زمين و آسمان باشد.

پيدايش زمزم

هاجر، فرمان خدا را گردن نهاد و صبر پيشه كرد و در مدت اقامت خود، از خوراك و آبى كه ابراهيم(ع) برايشان تهيه كرده بود، استفاده كرد تا آنها تمام شده و خود و فرزندش تشنه گرديدند، او به كودكش كه از تشنگى به خود مى‏پيچيد، نگريست و نتوانست آن منظره دردناك را تحمل كند.از اين رو سراسيمه به‏پا خاست و سرگردان و متحيّر وشتابان به اين سو و آن سو، مى‏دويد به گونه‏اى كه در آستانه از هوش رفتن قرار گرفت.

هاجر از تپه‏اى بلند به نام <صفا» بالا رفت و از آن‏جا نظاره كرد شايد آبى بيابد، ولى چيزى نديد، از آن‏جا پايين آمد و چون انسانى خسته و مانده شتابان به حركت در آمد تا بر بلندى ديگرى به نام <مروه» بالا رفت و نگاهى كرد، باز چيزى نيافت، ديگر بار به <صفا» بازگشت و نگاهى انداخت و چيزى نيافت و اين عمل را هفت بارتكرار كرد و آخرين بار كه گذار او به <مروه» افتاد، صدايى شنيد، متوجه آن شد. ناگهان فرشته‏اى را در محل زمزم ديد كه با بال‏هاى خود زمين را مى‏كاويد تا اين‏كه آب پديدار شد.(4) وقتى هاجر اين منظره هيجان‏انگيز را ديد، شادى و خوشحالى سراسر وجودش را فراگرفت و سپس از آن آب برگرفته و كودك خود را سيراب ساخت و خود نيز از آن نوشيد.

هنگامى كه آب جوشيد، پرندگان بدان سو به رفت و آمد پرداختند، گروهى از قبيله‏جُرهُم كه از نزديكى آن‏جا مى‏گذشتند، وقتى رفت و آمد پرندگان را پيرامون آن منطقه‏ديدند، از يكديگر سؤال كردند كه اين پرندگان اطراف آب به پرواز در مى‏آيند، آيا دراين منطقه آبى سراغ داريد؟ پاسخ دادند: خير. يكى از افراد خود را فرستادند تا براى ايشان‏كسب اطلاعى كند و او با مژدگانى وجود آب، به سرعت نزدشان بازگشت. آنها نزد هاجر آمده و گفتند: اگر ميل داريد ما در جوار شما بوده و ياورتان باشيم و آب از خود شماباشد. هاجر نيز آنان را پذيرا شد و در همسايگى وى اقامت گزيدند تا اين‏كه اسماعيل به‏سن جوانى رسيد و زنى را ازقبيله جُرهُم به ازدواج خويش در آورد و عربى را از آنان‏آموخت.

ذبح اسماعيل

ابراهيم، فرزندش اسماعيل را در مكه رها كرد، ولى او را به فراموشى نسپرده و از او غافل نگشت، بلكه هر چند گاه به ديدار وى مى‏رفت. در يكى از ديدارها ابراهيم(ع) در خواب ديد كه خداوند به او فرمان مى‏دهد تا فرزندش اسماعيل را ذبح كند. البته خواب پيامبران حق بوده و به منزله وحى الهى است، به همين دليل ابراهيم(ع) تصميم به اجراى فرمان الهى گرفت و به بهانه اين‏كه اسماعيل، تنها پسر او بوده و خود به سن پيرى رسيده است، از تصميم خود برنگشت. اين ماجرا را قرآن برايمان چنين بازگو مى‏كند:

وَقال إِنِّى ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّى سَيَهْدِينِ * رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصّالِحِينَ * فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ * فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قالَ يا بُنَىَّ إِنِّى أَرى‏ فِى المَنامِ أَنِّى أَذبَحُكَ فَانْظُرْ ماذا تَرى‏ قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصّابِرِينَ * فَلَمّا أَسْلَما وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ * وَنادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنّا كَذلِكَ نَجْزِى المُحْسِنِينَ * إِنَّ هذا لَهُوَ البَلاءُ المُبِينُ * وَفَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ * وَتَرَكْنا عَلَيْهِ فِى الآخِرِينَ * سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِيمَ * كَذلِكَ نَجْزِى المُحْسِنِينَ * إِنَّهُ مِنْ عِبادِنا المُؤْمِنِينَ * وَبَشَّرْناهُ بِإِسْحقَ نَبِيّاً مِنَ الصّالِحِينَ؛(5)

ابراهيم گفت: من به پيشگاه پروردگار خويش مى‏روم و او مرا هدايت خواهد كرد، پروردگارا، فرزندى شايسته به من عنايت فرما. ما او را به پسرى بردبار و شكيبا مژده داديم. آن‏گاه كه او به سن رشد رسيد و با پدر به كار و تلاش پرداخت، ابراهيم گفت: پسركم در خواب ديدم كه تو را ذبح مى‏كنم نظرت چيست؟ اسماعيل گفت: پدرم آنچه را بدان مأمور شده‏اى انجام ده و ان‏شاءاللَّه مرا از بردباران خواهى يافت. آن‏گاه كه تسليم امر خدا شد و او را به صورت خوابانيد. به او خطاب كرديم اى ابراهيم، مأموريت خوابت را عملى ساختى و اين گونه نيكوكاران را پاداش مى‏دهيم. اين امتحانى آشكار بود و با ذبحى بزرگ او را فدا داديم و قدردانى و ثناى او را به آيندگان واگذارديم. سلام و درود بر ابراهيم، اين گونه نيكوكاران را پاداش عطا مى‏كنيم؛ زيرا او از بندگان مؤمن ما بود و وى را به اسحق، كه پيامبرى شايسته بود، مژده داديم.

خداوند در اين آيات در باره حضرت ابراهيم(ع) مى‏فرمايد: وقتى ابراهيم از سرزمين قوم خود هجرت كرد، از خداى خود فرزندى شايسته خواست و خداوند دعايش را مستجاب گرداند و وى را به پسرى بردبار به نام اسماعيل كه نخستين فرزند او بود مژده داد.

زمانى كه اسماعيل نشو و نما كرد و به سنّى كه قادر بر تلاش و فعاليت بود رسيد، ابراهيم(ع) در خواب ديد كه خداوند بدو فرمان مى‏دهد فرزندش اسماعيل را كه در آن زمان تنها فرزند او بود، ذبح كند. ابراهيم(ع) ماجرا را بر پسرش عرضه كرد تا ايمان او را بيازمايد و با آرامش دل بيشتر او را ذبح كند و اين قضيه بر او دشوار نيايد. اسماعيل(ع) پاسخ داد: پدرجان آنچه را خداوند به تو فرمان داده، عملى كن. ان‏شاءالله مرا از بردبارانى كه راضى به قضاى خدايند، خواهى يافت.

چون اسماعيل تسليم قضاى الهى شده و آنان تصميم بر اجراى فرمان الهى گرفتند، ابراهيم(ع) فرزندش را به صورت خوابانيد كه از قفا او را ذبح نمايد، هنگام ذبح، صورت او را


دریافت فایل


تحقیق در مورد حضرت اسماعيل

تحقیق در مورد حضرت اسماعیل ,حضرت اسماعیل,دانلود تحقیق در مورد حضرت اسماعیل ,حضرت,اسماعیل

فایل های جدید

یکی از تب ها رو انتخاب بکنید